گشت و گذار

دانلود برنامه و نرم افزار های جدید - بازی - خبر های جدید - عکس - موزیک و فیلم - Save و تینر بازی ها - GMAIL رایگان

گشت و گذار

دانلود برنامه و نرم افزار های جدید - بازی - خبر های جدید - عکس - موزیک و فیلم - Save و تینر بازی ها - GMAIL رایگان

XMPlay 3.2.0.4

یه موزیک پلیر خوب و کم حجم که قیافشم شبیه یکی از اسکان های وینمپه. البته اینم مثل وینمپ اسکینهای زیادی داره که قابل تغییره.(این برنامه رایگانه)



دانلود ۳۱۵ کیلو بایت

Nokia logos & ringtones

این پست یه مجموعه است که بیش از ۱۲ هزار لوگو و آهنگ برای گوشی های نوکیا داره .




دانلود ۸.۲۰ مگابایت

3D Art SS

مجموعه ای ۳۵ تصویر سه بعدی هنری که میتونید از آنها به عنوان تصویر زمینه کامپیوتر و اسکرین سیور استفاده کنید



دانلود ۳.۳۷ مگابایت
name: Presage/FFF
serial: 233090

Winamp 5.092 + Dolby Digital Plugin

جدیدترین نسخه از نرم افزار مشهور وینمپ که بهترین برنامه برای پخش موزیک هم هست . این برنامه کارش بسیار عالیه و کیفیت صداش خیلی خوبه. لینک دانلود پلاگین مورد نیاز برای صدای Dolby Digital هم براتون گذاشتم که دیگه از نهایت کیفیت صدا بهره مند بشید. ضمنا اسکینی که تو عکس برنامه میبیند با کلی روی لینک دانلود اسکن قابل دانلود و اضافه کردن به برنامه هستش



دانلود ۴.۸۶ مگابایت

Dolby Digital Plugin FULL

Skin for Winamp

Audio Mid Recorder 3.85

با استفاده از این برنامه شما میتوانید فرمات های صوتی رو ذخیره بکنید. به عنوان مثال شما میتوانید آهنگ مورده نظرتونو از رو اینترنت با بهترین کیفیت ذخیره کنید 



دانلود ۵.۹۳ مگابایت
Name: expert
Key: 1886876976756928124

ناگفته‌هایی از سوابق صادق طباطبایی

بازتاب: اگر اجازه بدهید، در این قسمت به برخی از مقاطع زندگی پر ماجرای شما بپردازیم، در ابتدا ربودن نافرجام خود توسط نیروهای کومله را توضیح دهید.
طباطبایی: من در ایام تحصیل در دانشگاه آخن در آلمان، دوستی داشتم به نام «عبد الله صدر قاضی» که چند سال با هم در یک منزل زندگی می کردیم. پدر او ازسران کردهایی بود که به دست رضاشاه اعدام شده بود. او جوان بسیار مهربان و با وفا و خوبی بود و با هم خیلی گرم و صمیمی بودیم.
در زمان اوج درگیری‌های کردستان، با من تلفنی تماس گرفت و گفت شنیده ام که یک نفر می‌خواهد با تو ملاقات کند.اگر با تو تماس گرفتند و از من نامی بردند با تشخیص خودت عمل کن،نه به اعتبار آشنائی با من. روز بعد شخصی به من تلفن کرد و قرار ملاقاتی با او گذاشتم.هنگام دیدار به من گفت: من از طرف آقای دکتر عبدالله قاسملو با شما تماس می‌گیرم و ایشان معتقدند که مشکلات کردستان، روز به روز پیچیده‌تر می‌شود و به خونریزی بیشتر دو طرف می‌انجامد و این معلول آن است که حرف امام درست به گوش اینها نمی‌رسد و حرف‌های اینها هم به گوش امام نمی‌رسد و لذا برای هر دو طرف سوءتفاهم پیش آمده است. آقای قاسملو معتقد است اگر حرف ایشان مستقیما به گوش امام برسد،چه بسا مسئله و بحران قابل حل باشد. پیشنهاد ما این است که شما به عنوان شخص امین امام،بیایید با دکتر قاسملو دیدار کنید و حرف‌های طرفین را برای هم باز گوئید.آن وقت امام هر نظری داشتند، به قاسملو بگویید بلکه این بحران حل شود. اگر به توافق رسیدید، بعد رسما اعلام شود و گروه‌های مختلف رسما" پرونده را بررسی و پایان بحران را اعلام کنند و اگر هم به جائی نرسیدید،وضع به همین نحو ادامه پیدا می‌کند.
من گفتم، این تصمیم را تنها نمی‌گیرم و باید مشورت کنم، دو روز دیگر به من زنگ بزنید. رفتم پیش احمد آقاخمینی و مسئله را گفتم، گفت: خیلی پیشنهاد خوبی است. چیزی را از دست نمی‌دهیم، برویم با آقای‌هاشمی هم در میان بگذاریم. رفتیم منزل آقای‌هاشمی، ایشان هم خیلی پسندید و بر انجام آن تاییدکرد. بعد که برای صرف شام منزل احمد آقا رفتم، احمد آقا گفت: یک چیزی به ذهنم رسیده، بیا با امام هم موضوع را در میان بگذاریم. امام هم گاهی نکات ظریفی را به آدم گوشزد می‌کنند که می‌تواند خیلی مؤثر باشد.
با هم رفتیم پیش‌ امام. احمدآقا گفت،شخصی با واسطه یکی از دوستان آقا صادق، تماس گرفته و چنین پیشنهادی داده. من داستان را تعریف کردم، امام یک لحظه توی فکر رفت و گفت: نه؛ توی این کار، من یک شیطنت می‌بینم. احمد آقا گفت، مسئله‌ای نیست، اگر واقعا مسئله حل می‌شود و به توافق برسند، چه بهتر. خونریزی هم تمام می‌شود، اگر هم نه، مذاکره ای محرمانه و غیر رسمی بوده و ما چیزی از دست نمی‌دهیم. امام دوباره گفتند: نه، نروید. آمدیم بیرون و ناراحت شدیم که چرا به امام گفتیم. کاش خودمان می‌رفتیم و انجام می‌دادیم.
این ماجرا گذشت تا چند سال بعد که دکتر قاسملو در وین کشته شد. در میان اسناد و مدارکی که برای مقامات ایرانی فرستاده شد، مدارکی به دست آمد حاکی از این مطلب که در آن مقطع، یازده نفر از رهبران حزب کومله را سپاه دستگیر کرده بود و آنها با خود فکر کرده بودند: «برای آزاد کردن آن‌ها،یکی از نزدیکان امام را گروگان گرفته و با فشار روی امام، آن یازده نفر را تحویل می‌گیریم». قرعه فال به نام من افتاده بود تا چهره‌ای که از نزدیکان امام بود و دنیا هم او را می‌شناخت و بعد هم تبلیغات زیادی می‌شد، دستگیر شود و فکر می‌کردند، امام هم به خاطر اقوامش عقب‌نشینی می‌کند و فرماندهان کومله، آزاد می‌شوند و بنابراین آنها به هدفشان می‌رسند و این یک نکته‌سنجی عجیبی از سوی امام بود که دو هوشمندبرجسته سیاسی؛ یعنی آقای‌هاشمی و سید احمدآقا و بعد هم من به عقلمان نرسیده بود.

بازتاب: این‌که بخش مهمی از اسناد و مدارک شما سرقت شده، صحت دارد؟ آیا این سرقت سیاسی و امنیتی بوده یا این‌که یک سرقت معمولی بوده است؟
طباطبایی: در مقطعی گروهی از دارودسته رجوی به سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌های ما در آلمان، هلند و سوئیس حمله کرده بودند. در آن زمان، همین آقای موسویان که الآن سخنگوی تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای است، سفیر ایران در آلمان بود. من به ایشان زنگ زدم و گفتم، همین‌طور نشستن و ساکت بودن در مقابل اینها درست نیست. لااقل دو وکیل توانمند بگیرید و علیه اینها اعلام جرم کنید، و الّا با این وضعیت فعلی ایران، اگر سکوت کنیم، به مشکل برمی‌خوریم.
ایشان پرسید وکیلی می‌شناسی؟ گفتم، بله و سپس دو وکیل را نام بردم و خودم هم با آنها صحبت کردم تا بپذیرند. یکی از اینها وکیل خود من بود و حاضر شد، این مسئولیت را بپذیرد.
از طرفی دیگر یک سری اعترافات بسیار مهم اعضای این باند ترور،در تهران در آرشیو وزارت اطلاعات موجود بود.
از جمله 52 یا 53 نفری که دستگیر شده بودند و میزگردی هم در تلویزیون تشکیل شده بود و اعترافاتی از آنها گرفته بودند. می‌رفتند در فلان‌جا تروری می‌کردند و بعد دفترشان در پاریس بیانیه می‌داد که آن اعدام انقلابی، کار ما بوده است.
این‌ها سندهای محکمه‌پسندی برای اثبات تروریست بودن این گروه در آلمان بود و من نیز در یادداشت‌هایم آرشیوی از این‌ها داشتم. یک روز به آقای موسویان زنگ زدم و گفتم که یکی از این وکلا را به ایران بفرست تا با نماینده وزارت خارجه به وزارت اطلاعات بروند و اسناد و مدارک را بگیرند. گفت، پیشنهاد خوبی است.
شب رفتم پیش احمد آقا و قصه را گفتم و ایشان هم خیلی خوشش آمد و بعد هم چندین بار تلفنی با من تماس گرفت که ماجرا را محکم بگیرید. وقتی دیدم چند بار تاکید می کند، گفتم، مطمئن باش من همه کارهایم را تعطیل کرده‌ام که این مدارک را آماده کنم و هم اکنون نیز کیف حاوی اسنادم را هم از بایگانی آورده‌ام و در کنار دستم است و مشغول همین کار هستم.
بعدازظهر همان روز در حال تدوین و ادیت چند حلقه فیلم‌ وبکام بودم که خودم گرفته بودم، که،احمدآقا زنگ زد و گفت، شب بیا منزل ما.
گفتم، من می ‌آیم به شرط آن‌که تا دیر وقت بیدار بمانی و بحث‌ها را پیگیری کنیم و چند مطلب هم دارم که مایلم با تو در میان بگذارم. احمدآقا گفت، قبول می‌کنم و قول می دهم تا سحر با تو بیدار بمانم.
گفتم ساعت 9 می‌آیم،من رفتم ولی بعد ازشام،همان طور که پیش بینی می کردم،احمدآقا حدود ساعت 11 خوابش گرفت و گفت مرا ببخش،نمی توانم بیدار بمانم. او خوابید و من برگشتم منزل.
در آن روزها،خانواده‌ام ایران نبودند. وقتی در منزل را باز کردم، صدایی غیر عادی شنیدم. رفتم بالا و چرخی زدم و متوجه چیز خاصی نشدم. خوابیدم. کمی بعد، ناگهان در حالت خواب و بیداری چشمم به تلویزیون افتاد و دیدم کابل‌های ویدئو و دوربین و تلویزیون که من عصر آن روز با آ ن‌ها کار می کردم،همه کشیده شده و چمدان اسناد هم نیست.
رفتم اتاق مجاور که از طریق بالکن و پشت بام به خانه همسایه راه داشت؛ این خانه مدتی خانه تیمی وزارت اطلاعات بود. دیدم از آن اطاق در کشویی رو به بالکن باز شده است. بعد از جستجو متوجه شدم که سارقان از پنجره حمام مجاور با باز کردن توری آن از بیرون و شکستن شیشه پنجره وارد ساختمان شده و بعد هم سراسیمه از درکشوئی رفته اند.
به ذهنم رسید باید استراق سمع تلفنی صورت گرفته باشد.چون در تلفن به احمد آقا گفته بودم تا دیر وقت باید با من بیدار بمانی. قاعدتا فکر کرده‌اند، من زود تراز ساعت 3، 4 صبح برنمی‌گردم و سر صبر می‌خواستند اسناد را کپی بگیرند و عکسبرداری کنند و سر جایش بگذارند. اما چون من بر خلاف قرار قبلی،ساعت 5/11 رسیده بودم، چمدان اسناد را یکجا برداشته و با خود برده بودند.
در این مجموعه، اسناد باارزشی وجود داشت ؛ از جمله یادداشت‌های مربوط به دوران اقامت امام در پاریس، مدارک و ملحقات خاطرات شخصی‌ام از دوران گروگان گیری،یادداشت‌های پراکنده و نامه‌های مهم و همچنین نسخه اصلی تز دکترایم که در روز دفاعیه شفاهی، استادانم هر کدام در حواشی آن چیزی نوشته بودند و المثنی هم ندارد. خیلی ناراحت شدم. فردا صبح اول وقت، با احمدآقا تماس گرفتم و او هم سخت به فکر فرو رفت و گفت، با آقای فلاحیان وزیر اطلاعات وقت ،صحبت می‌کند. برای من از آقای فلاحیان وقت گرفت.یکی از معاونان آقای فلاحیان گفت: به نظر ما این یک دزدی معمولی بوده، اولا" شما سوژه‌ای نبودی که برای تحقیق سراغت بیایند. ثانیا" اگر ما با نزدیکان امام کاری داشته باشیم، با دفتر امام هماهنگ می‌کنیم و آنها را در جریان می‌گذاریم،ثالثا" در این گونه عملیات،هیچ گاه اصل مدارک را نمی برند بلکه از ان‌ها عکس می گیرند؛ بنابراین، حادثه یک دزدی عادی بوده است. گفتم در دزدی عادی،کالاهای نفیس و فرش و ساعت می‌برند. پول نقدی که همان جا جلوی آینه بوده، می‌برند، نه این‌که کیف اسناد را یکجا ببرند. ایشان گفت که می‌گویم بررسی کنند و به شما خبر می‌دهیم و یک هفته بعد هم گفت که اصلا" کار واحد‌های ما نبوده است. گفتم، این نظر شما، مرا بیشتر به شک می‌اندازد.چون قطعا این کار پس از شنود تلفن‌های من انجام شده است و چون موضوع گفتگوهای تلفنی این چند روز،درباره مجاهدین خلق بوده، احتمالا در آن خانه تیمی ـ سابق ـ شما،نفوذی‌هایی از آن‌ها هستند و می‌خواهند از موضوع سر در بیاورند و این سرقت را انجام داده‌اند؛ معاون آقای فلاحیان مکثی کرد،ولی هم چنان بر حرف و نظر خود ایستادگی کرد. مدارک هم هرگز پیدا نشدند.

بازتاب: از شما به عنوان نماینده شورای عالی دفاع در اروپا در زمان جنگ عراق با ایران نام برده می‌شود که نقش مهمی هم در خرید تسلیحات نظامی برای کشور داشته‌اید و حدود بیست سال پیش پرونده‌ای هم در این‌باره در قوه قضائیه مطرح بوده است؟
طباطبایی:این گونه نیست که نقش مهمی در خرید‌ها داشته بودم.چند مورد بود که به آ ن‌ها اشاره می کنم:
قبل از انقلاب،وزارت جنگ، شانزده فروند هلیکوپتر از شرکت Bell در ایتالیا خریداری کرده بود که در پی حوادث مربوط به انقلاب و سپس قضیه گروگانگیری وسر انجام به دلیل شروع جنگ، از دادن آنها به ایران خودداری کردند. من با آشنائی و روابطی که با برخی دوستان دوران دانشگاه ـ که آن موقع، جزو مقامات آلمان و ایتالیا بودند ـ داشتم، توانستیم این بالگردها را تحویل بگیریم.
کار دیگر من،حل مسئله مربوط به خرید زیردریایی‌ توسط رژیم گذشته بود که بعد از پیروزی انقلاب آلمانی‌ها قرارداد آن را بدون پرداخت غرامت، و یک طرفه لغو کرده بودند و مسئله پیچیده‌ای بود.
در همین چارچوب باز مامور شدم قضیه وام یک میلیارد دلاری ایران به فرانسه را بر رسی کنم و از آن سر در بیاوریم. نتیجه آن تحقیقات این شد که : این وام از طرف شاه در ارتباط با خرید 25 در صد از سهام شرکت بزرگ غنی سازی اورانیوم ـ به نام اورودیف ـ در فرانسه و از طریق سرمایه مشترک یک شرکت فرانسوی / ایرانی ( 51 در صد طرف فرانسوی و 49 در صد دولت ایران) پرداخت شده بود. بر اساس همین سهام بود که ایران حق داشت از آن شرکت،سالانه متجاوز از 12 در صد اورانیوم غنی شده تولیدی آن‌ها را تحویل بگیرد. و باز از همین رو قراردادی با شرکت کا. و.یو. ( K.W.U.) و هم چنین زیمنس ـ آلمان ـ منعقد شده بود که نیروگاه اتمی برق بوشهر را آلمان‌ها بسا زند و سوخت اتمی آن را از سهم ما از اورودیف بگیرند. زمان باز پرداخت وام یک میلیارد دلاری ایران و بهره‌های متعلقه فرارسیده بود،ولی از کم و کیف ماجرا کسی اطلاعی نداشت.قرار داد ساخت و تکمیل نیروگاه بوشهر را هم آلمان‌ها پس از انقلاب و سپس در پی شروع حملات نظامی ارتش عراق،یک سویه لغو کرده بودند. ادامه کار به سازمان انرزی اتمی ایران واگذار شد که دیگر از طی مراحل آن خبر دقیق ندارم.
اما ازمعدود خریدهایی که من انجام دادم، یک مورد خرید لوازم و قطعات الکترونیکی مورد نیاز نیروی هوائی ـ در آن شرایط سخت تحریم همه جانبه و نامردانه علیه ایران ـ همچنین خرید ماسک‌های ضدگاز استاندارد ناتو،برای سربازان و دیگری درباره تفنگ‌های ام 106بود که ماجرای مفصلی دارد. از تهران دویست قبضه از نوع آمریکائی آن ـ و نه اسرائیلی که در بازار فراوان بود ـ به ما سفارش دادند و ما گرفتیم و فرستادیم. پس از یک سال و نیم، وزارت دفاع اعلام کرد 24 تا از اینها کم است، شما برای دویست تا پول گرفتید،حال آن‌که 176 تا تحویل دادید. این ادعا آن هم پس از یکسال و نیم از زمان تحویل،برای من مشخص کرد که کلکی در کار است؛ متهم شدیم که پول گرفته‌ایم و کالای کمتری تحویل داده‌ایم.
به هر حال، قضیه به دادستانی ارتش کشیده شد.
امام رسیدگی به موضوع پرونده من را به آیت‌الله صانعی (دادستان وقت) و آقای ری‌شهری ریاست دادگاههای انقلاب ارتش محول کردند.
روزی مرحوم تیمسار ظهیرنژاد ریاست وقت ستاد ارتش،مرا صدا زد و گفت: شماره سری تفنگ‌های تحویل‌شده را می‌دانی چیست؟ گفتم: بله. لیستی را نشان داد و گفت: اینها نیست؟ گفتم چرا. گفت این صورتجلسه تحویل تمامی آن 200 قبضه سلاح‌ به نیروهاست که همه فرماندهان تحویل گیرنده آن را امضا کرده‌اند.
ایشان صورت دیگری هم نشان داد، شامل 150 تفنگ بود که شماره سریال بیست و چهارعدد آن بر خلاف بقیه به جای پنج رقمی، هفت رقمی بود و گفت، آن بیست و چهارتایی که آنجا کم بود، اینجاست.
شخصی به نام سرهنگ دهقان که در آن زمان معاون وزارت دفاع بود ـ و تقریبا" در همین زمان بازداشت شد ـ و نیز تیمسار سر لشگر صباحت که از زمان رژیم سابق مأمور خرید در لندن بود، یک سری معامله کرده بودند و در ازای آن، پول گرفته و سلاح کم تحویل داده بودند و موقع تحویل و تحول، 24 عدد از آنجا برداشته و اینجا گذاشته بودند و اعلام کرده بودند که محموله‌ای که من ارسال کرده بودم، کم است.
تیمسار ظهیر نژاد،این فهرست را چون مربوط به اسناد محرمانه بود به من نداد. از او خواهش کردم آن‌ها را به به امام نشان دهد.ایشان هم لطف کرد و به مرحوم حاج احمد آقا و امام نشان داد. بعد‌ها به من گفت که امام خیلی خوشحال شده بودند.

آقای ری‌شهری این موضوع را در خاطراتش آورده است که ـ قریب به این مضامین ـ «وقتی پرونده فلانی به ما داده شد،آیت‌الله صانعی تماس گرفت که پرونده را برای ما بفرستید تا بررسی کنیم. من گفتم: روسیاهی دنیا و آخرت برای شما خواهد ماند، بگذارید ما به آن رسیدگی کنیم."
ابتدا به نظر ایشان می‌رسید توجه اتهام به من وارد است و احمدآقا، دارد تلاش می‌کند از طریق آقای صانعی، مسئله را حل کند.
آقای ری‌شهری ادامه می‌دهد:" روز بعد، از دفتر امام زنگ زدند که امام مرا می‌خواهد و من هم خالی‌الذهن رفتم. ایشان گفتند: من احساس می‌کنم در این ماجرا برای آقا صادق، خط و خطوط سیاسی نقش بازی می‌کنند و از انتساب ایشان به ما بهره‌برداری می‌کنند. من می‌خواهم یک نفر باصلاحیت که تابع خط و خطوط نباشد، به این کار رسیدگی کند.به امام گفتم این امر توسط فلانی در حال رسیدگی است ،که امام گفتند من او را نمی شناسم ولی شما را خوب می‌شناسم. پرونده را خودتان بگیرید و رسیدگی و قضاوت کنید و هر حکمی لازم است، بدهید و اجرا کنید و حتی اگر لازم است او را زندانی کنید. من هم اسناد و مدارک فلانی را دیدم و فهمیدم که حق با ایشان است. در همین ارتباط آقای ری شهری از برداشت اولیه اش که مرحوم حاج احمد اقا قصد تغییر مسیر رسیدگی پرونده را داشته،اظهار تاسف می کند و از صداقت و صفای باطن و سلامت نفس آن مرحوم و نیز اعتماد امام به ایشان دم می زند.
البته ماجرا به این سادگی هم نگذشت که آقای ری‌شهری نوشته اند، بلکه مسائل پیچ و خم‌های زیادی داشت. مشکل اساسی ما جای دیگر بود.
اولا؛ ما صرف نظر از تهیه ،در ارسال همین تفنگ‌ها هم دچار مشکل بودیم. تمام دنیا علیه ما بود و از جایی نمی‌شد آنها را راحت حمل کرد. از طرفی معاونت مذکور در وزارت دفاع اصرار داشت، اینها با کشتی به ترمینال نظامی بندرعباس بیاید.
از طرف دیگر تیمسار جواد فکوری، فرمانده نیروی هوایی و وزیر دفاع وقت،شخصا" به من گفت: سریعا" اینها را با هواپیما بفرست. من هم نه عضو وزارت دفاع بودم و نه عضو ستاد ارتش. لذا، برای اجرای خواسته فکوری، یک هواپیمای باری اجاره کردم که اجناس را از محل انباری که از آن جا خریداری شده بود، به فرودگاه... آورده و همزمان یک فروند جمبوجت باری نیروی هوایی خودمان در پوشش هواپیمای مسافر بری نیز آنجا بیاید و بار را جابجا کند. این کار با تهران هماهنگ شده بود و مذاکرات را انجام دادیم و قرار شد، وقتی من می‌گویم، مثلا" ساعت 16 روز چهارشنبه، هواپیما در این ساعت در فلان فرودگاه باشد،حتما" این کار انجام شود.
قرار گذاشته شد و من به شهر.... رفتم. ساعت 3 بعد از ظهر روز موعود ناگهان خلبانی که عازم فرودگاه... برای تحویل دادن بار به هواپیمای باری خودمان بود به من تلفنی اطلاع داد که هواپیمایی به مقصد اینجا در راه نیست. من ابتدا فکر کردم چون هواپیما قرار شده با پوشش دیگری بیاید ،از این رو خلبان،نام و نشانی هواپیما را نمی تواند از برج مراقبت بگیرد.
با وجود آن،پیش از موعد نشستن هواپیمای حامل محموله،سراسیمه با تهران تماس گرفتم، فکوری در جبهه بود و او را پیدا نکردم. پیش خود گفتم من از این شهر با آن فرودگاه بیگانه و متروک و با این حجم بار چه کنم؟ سخت کلافه شدم. دوباره تماس گرفتم و احمدآقا را در یک گوشه کشور پیدا کردم. ایشان هم گفت،ظاهرا" کار شکنی و اخلالی صورت گرفته است. هرچه به عقلت می‌رسد، عمل کن. راحت !
من رفتم به فرود گاه... نزد یک شرکت باربری بزرگ به نام... بعدازظهر شنبه بود و همه رفته بودند. به مدیر حاضر در بخش گفتم، آیا می‌توانی فورا" باری را در فرودگاه... تحویل بگیری تا بعد بگویم به کجا و چگونه بفرستی ؟ گفت: بار چیست؟ گفتم، بعدا" می‌فهمی، متوجه شد و به ضریب ریسک پذیری آن اشاره کرد. به هر حال با انجام گفتگو‌ها و قول و قرار‌هائی قبول کرد بار را تحویل بگیرد. کمتر از یک ساعت بعد، خلبان با من تماس گرفت و گفت: بار را تحویل داده است. نفس راحتی کشیدم.
ده دقیقه بعد از این تلفن، خلبان مذکور دوباره با من تماس گرفت و گفت: می‌دانی چه شاهکاری کردی؟ گفتم: نه. گفت: سازمان اطلاعاتی.... متوجه شده بود و یا احتمال داده بود که این هواپیما، بار نظامی برای ایران دارد و دستور داده بود که هواپیما محاصره و بار توقیف شود. وقتی مراجعه کردند که بار تحویل شرکت... شده و چیزی در کارگوی ما نبود. من گفتم باری را قرار بوده در این جا تحویل بگیرم که ظاهرا" هواپیمای حامل نرسیده و من هم دارم برمی‌گردم. به این ترتیب، موقتا" از آن لحظات بحرانی نجات پیدا کردم. محموله سپس توسط همان شرکت واسط به قبرس فرستاده شد.
بعد از آن،یک شرکت حمل و نقل آرژانتینی پیدا کردم که با چارتر یک هواپیمای باربری ،بارها را از فلان شرکت در بندر لانارکا در قبرس تحویل بگیرد و به مقصد شرق دور پرواز کند. قرار شد در راه مقصد،هنگامی که هواپیما به نزدیکی مرز ایران رسید، اعلام نقص فنی کند و از فرودگاه تبریز اجازه فرود اضطراری جهت تعمیرات لازم بگیرد.با هم آهنگی تبریز در آن جا فرود آید و کار تخلیه انجام شود. سه بار بین لانارکا در قبرس و تبریز این رفت‌وآمد صورت گرفت. بار آخری که هوا پیما از تبریز خالی برمی‌گشت، به محض ورود به آسمان ترکیه منحرف و وارد خاک روسیه می‌شود. روسیه به هواپیما اخطار می‌دهد که فرود بیاید و در این اخطارها هواپیما مورد اصابت موشک قرار می گیرد و سرنگون می‌ شود و سرنشینان آن هم کشته می‌شوند. شب بود که خبر انفجار هواپیما در تمامی رسانه‌ها و محافل خبری پیچید. بعدا شایع شد که این هواپیما بین ایران و تل‌آویو در حرکت بوده و اسلحه ردوبدل می‌کرده است. البته سرنشینان رسمی و ثبت شده هواپیما، سه نفر بودند اما در گزارش سقوط،از چهار نفر نام برده شده بود که ظاهرا یکی از اعضای حزب توده در تبریز مخفیانه وارد هواپیما شده و قصد ربودن هواپیما و بردن آن را به روسیه داشته که دچار بخت برگشتگی گشته و کشته شده است. پس از این ماجرا، بقیه کالا‌ها از قبرس بار کشتی و در بندرعباس تخلیه شد.
این ماجرا تا مدت‌ها برای من مسئله ایجاد کرده بود تا این‌که با کشف آن اسناد توسط مرحوم تیمسار ظهیر نژاد و نیز مدارک مهم دیگری که در اختیار داشتم، دادگاه انقلاب ارتش، به ریاست آقای ری شهری،مسئله را روشن کرد.

SpyBouncer 2004 1.26

 این هم باز یه برنامه قدرتمنده دیگه برای از بین بردن برنامه های مخرب و جاسوسی و تروجان ها و هر برنامه دیگه ای که باعث میشه اطلاعات روی سیستم شما به سرقت بره .



دانلود ۴.۴۱ مگابایت
Name : TEAM TBE
Registration Key : 6111-1516-68DC-9DCA

OpenPassXP

اگه اون روز یادتون باشه یه برنامه به اسم ActMon Password Recovery XP 4.03 رو گذاشتم که مشکلش این بود که ۳تا ۳تا می خوند ولی این برنامه یه دفعه کل پسورد رو می خونه و کارش هم مثل اون هست. تو اون قسمت هم که با رنگ قرمز نوشته هم پسورد رو نشون می ده
 راستی دانلود کنید چون جایی گیر نمی یاد



دانلود ۱۹۴ کیلو بایت

Adobe Acrobat Reader 7 Final

بهترین برنامه برای خواندن فایل ها با فورمات PDF برنامه زیر میباشد که محصول شرکت Adobe میباشد.



دانلود ۱۹.۸ مگابایت
Serial: 1016-1416-9002-9767-8228-7662

Translator Internet™ 1.1

مترجم سایت دیدید؟؟؟ این یه نمونه از قویترین هاشه که براحتی میتونید زبان سورس و زبانی که قصد دارید مطالب سایت به آن ترجمه بشه رو انتخاب کنید و در عرض چند ثانیه کل مطالب اون سایتو براتون ترجمه میکنه.
(بعد از نصب برنامه از منوی View گزینه Explorer Bar را انتخاب کنید و سپس بر روی گزینه Translator Internet کلیک کنید. نوار ابزار ترجمه آن به مرورگر شما اضافه میشه و با کلیک بر روی گزینه رجیستر هم میتونید رجیسترش کنید)



دانلود ۵۵۲ کیلو بایت